خاطرات روزانه یک تاجر



همیشه جنس فروختن به کارخونه ها برام غول بوده و حس می کردم هیچ وقت نمی تونم به ساختار پیچیده تامین مواد اولیه شون نفوذ کنم تا اینکه امروز این تابو شکست و مدیر فروش یکی از معروف ترین کارخونه های لبنیات و پروتئینی که همتون می شناسیدش باهام تماس گرفت 

حین صحبت بهم گفت که فلفل قرمز می خواد تا اینجاش هیچ مشکلی نبود و گوش می دادم اما نمی دونم چرا یه دفعه دوست عزیزمون شروع به صحبت کردن از موضع بالا کردن.

مشتری: شما اول باید از تمام فلفل قرمزاتون برای ما نمونه بفرستید تا تایید بشه.شرکت شما باید ثبت شده باشه ما فقط قرارداد رسمی می‌بندیم.باری که می فرستید نباید هیچ گونه اشیاء خارجی توش باشه وگرنه رد میشه و اگر این شرایط رو دارید تازه بعد از ارسال نمونه اگر تایید شد میریم‌سراغ صحبت درباره قیمت و فروش

از لحن صحبتش عصبی شدم اما گفتم حق دارن جزو بزرگان اقتصاد ایرانن اینا از رو موضع بالا صحبت نکنن کی صحبت کنه! و در حین اینکه با خودم می‌گفتم اینا می خوان خرید سنگین از ما کنن و بفروشم بار یک سال رو بستم ازش پرسیدم راستی چقدر می خواید؟ گفت ایکس تُن 

همینقدر بدونید که سفارش یک ساله ای که مدنظر داشت انقدر کم بود که سودش پول تو جیبی من هم نمی شد 

منم دیدم نه بابا خبری نیست سفارش یک سال این یک دهم سفارش مشتری های معمولی ما هم‌نمیشه خیلی شیک و مجلسی گفتم ببینید دوست گرامی ارسال نمونه مشمول پرداخت هزینه هست مقدار نمونه رو بفرمایید بعد از واریز شما نمونه ارسال میشه و سیستم کار کردن ما چه برای یک کیلو چه برای ۱۰۰تن کاملا نقدیه اگر خواستید در خدمتم.

با کمال تعجب دیدم طرف عقب نشینی کرد

با اینکه آخر سر به دلیل یک سری مسائل معامله سر نگرفت اما یه تجربه بزرگ برای من بود:

۱.کار کردن با بزرگا باعث بزرگ شدن و پولدار شدن تو نمیشه

۲.اقتدار در کنار احترام تو فروش خیلی خیلی تاثیر داره و همه رو میخکوب می کنه.

پی نوشت: همیشه منتظر تجربیات تون هستم اما می‌گید قابل گفتن نیست

عزیز من همه چی قابل گفتنه بگو حالشُ ببر 

بزار ازت یاد بگیریم


باید اعتراف کنم اینستاگرام جامعه هدف فوق العاده ای برای همه چیز داره حالا چه هدف تجاری باشه چه خاطره نویسی باشه! نمی دونم چرا هیچ وقت نتونستم به اینستاگرام به چشم یه وبلاگ نگاه کنم و توش بنویسم!

البته دروغ چرا چندبار تلاش کردم اما بی فایده بوده! شایدم تصمیم بگیرم یه روزی،خاطراتم رو هم تو وبلاگ بزارم هم اینستاگرام! 

البته این مورد بی تاثیر نیست که جامعه هدف وسیع همیشه درون خودش کلی نخاله داره و نظراتی که حاوی لودگی هست آدمُ دلسرد می کنه از نوشتن و ادامه مسیر

بگذریم 

امروز نقطه عطفی بود تو زندگی من 

برای اولین بار از خانوادم درخواست کردم برای پیشرفت کارم بهم کمک مالی کنن و در کمال ناباوری تا یه حدی قبول کردن 

من برای کارم زحمت کشیدم سرمایه جمع کردم استارت زدم اما خیلی ناراحت می شدم اگر به خاطر کمبود منبع مالی با شکست مواجه می شد

امیدوارم این کمک باعث پیشرفت کاریم بشه و نه خودمُ نا امید کنم نه اونا رو

در ضمن این کمک مالی انقدر مبلغش کمه که اگر اعلام کنم بهم می خندین اما برای الانم لازمه!

پی نوشت:نظرتون درباره اینستاگرام چیه؟می تونه جایی باشه برای خاطره نویسی و بلاگر شدن؟ 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهر آینده کالج فایل فضایی دلنشین برای با هم بودن تبلیغات تلگرام پیش نمایش قالب آهنگهای نوستالژی travel to iran مای ژن هزار و نهصد و هشتاد و هشت